!روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشک آبادانی میره
طرفش میگه کاکا وسعت پر و حال میکنی عقابه میگه بروحوصلت و ندارم گنجشکه
بازم پیله میکنه میگه کاکا وسعت باله رو حال میکنی عقابه بازم میگه
بروحوصلت و ندارم وگرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه گنجشکه میگه مردی
بیا عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میروزنه گنجشکه در حال افتادان میگه
میگه کاکا هیکل و حال میکنی
***برو ادامه ي مطلب ...
:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0