افکارم بهم ریخته بود و یه داستان سنگین تو ذهنم پیاده روی می کرد. خیلی سعی کردم بزارمش کنار اما نشد... مجبور شدم بشینم به نوشتنش اما چون یه داستان کاملا خیالی و یه چیزی تو مایه های هری پاتر و ارباب حلقه ها و بازی تاج و تخت و یکمی بیشتر از همه اینا بود همش دنبال جمع و جور کردنش بودم و نمی تونستم رو چیز دیگه ای تمرکز کنم.

دستمم باز سوزوندم

بالاخره از این داستان یه دفتر 100 برگ کامل پر شد با تمام اطلاعاتشون و تقریبا میشه گفت سیاست و تجارت و از توش در اوردم. یکمم تحقیقات بهش اضافه شد و اسم و رسم و تقریبا زمینه اصلی داستان مشخص شد تا بعدا بهش بقیه چیزا رو اضافه کنم. اما از من یه ادم حسابی خسته و شاکی ساخت که با وجود شخصیتا واکنش نشون می داد.

راندم که می دونید دقیقا جای حساسیه نمیشه ازش گذشت. اینم بگم راند به زودی تموم میشه یعنی چیز زیادی ازش نمونده... رو سراشیبی های پایانیه.

راستی به زودی نبض و به صورت کامل میزارم اینجا برای دانلود

دیگه چی؟

همینا

به بزرگی خودتون ببخشین اینقدر بدم. جدا از همه ی اینا همشون بهانه ان... نبودنم بخاطر هیچکدومشون نبود مسائل شغلیم بهم ریخته و شاید به زودی بیکار بشم. بگذریم از همشون متاسفم شرمنده ام و اینکه چقدر در برابرتون سر به زیر و شرمنده ام رو شاید هیچکدومتون درک نکنید اما بدونید واقعا ناراحت و شرمنده ام و امیدوارم ببخشینم.