وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانت ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام
دوست می دارم
تورا به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام
دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می شود
وبرای خاطر نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن
دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام
دوست می دارم
سپیـده که سـر بــــزند
در بیشه زار خــزان زده تردیــد
شایـد دوبـاره گلـــی برویــــد
شبیــه آنچــه در بهـار بوییـدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هـرگز
:: بازدید از این مطلب : 381
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0